پدرم رفت و جای جای خانه هنوز پر از یاد اوست یادش هنوز باقیست .
نگاه اورا میبینم، آری نگاهش هست . . . چشمانش هموز بردیدگانم دوخته و میخواهد بگوید ولی چه ..... ( نگفت و رفت )
چهره خسته و تکیده اش را میبینم همیشه در مقابل دیدگانم هست ، چهره ای که از زحمت سالیان دراز کار و تلاش برای سربلندی وحید ، جز پیری و افتادگی چیزی ازش نمانده، اری در دور دست نظرم چهره اورا میبینم ...........
یاد گرمای بغل کردن او میافتم، یاد دلداری دانهایش ، یاد لحطه ای که پس از شکستم ، احساس تنهاییم را باخود تقسیم کردو در پس ارام کردن دل شکسته ام بر نیامد . کاش یک لحظه صدای نفسش باز آید !!!!!!!
کاش بود و من هم بوسه ای بر رخ او .................
وحید صفرزاده - پنج شنبه هفتم آذر 92
در این شب جمعه ، میگویم روحش شاد
وحیدم و وحید بودنم را مدیون نفس ها و زحمات او هستم